کد مطلب:164529 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

در معجزات و کرامات حضرت امام حسن است
صاحب بصائر الدرجات به سندهای خود از حضرت صادق - علیه السلام - روایت كرد كه آن جناب فرمود كه:


بیرون رفت حسن بن علی بن ابی طالب، و حال اینكه با او مردی بود كه از اولاد زبیر كه قائل به امامت آن جناب بود. پس در منزلی در زیر درخت خشكی منزل كردند. پس برای حسن در زیر درختی فرش انداختند و برای زبیری در زیر درخت دیگر. پس زبیری سرش را بلند كرد و گفت كه اگر در این درخت رطبی می شد هر آینه از آن می خوردیم. حسن فرمود كه اشتهاء رطب داری؟ عرض كرد: بلی. پس حضرت حسن دست خود را به آسمان بلند نمود و به كلامی متكلم شد كه زبیری نفهمید. پس درخت سبز و خرم شد و برگ آورد و رطب آورد. پس آن شتربان كه مكاری [1] ایشان بود گفت: قسم به خدا كه این سحر است! حضرت حسن فرمود: وای بر تو! سحر نیست بلكه دعای مستجاب پسر پیغمبر است. پس از آن رطب چیدند و خوردند [2] .

و علامه ی مجلسی در كتاب بحار از حضرت صادق - علیه السلام - روایت كرد كه:

بعضی از مردم در مجلسی با امام حسن گفتگویی داشتند در صلح آن جناب با معاویه، و احتمال شدائد آن. پس حضرت حسن فرمود كه اگر من خدا را بخوانم، عراق را شام می كند و شام را عراق، و مرد را زن كند و زن را مرد. پس مرد شامی كه در آن مجلس بود گفت: كیست كه قدرت براین امر داشته باشد؟ پس حضرت حسن فرمود: برخیز، ای زن! آیا حیا نمی كنی كه در مجلس مردان نشسته [ای] پس آن مرد خود را زن یافت. پس آن حضرت فرمود كه عیال تو مرد شده است و با تو نزدیكی می كند و از شما خنثی متولد می شود. پس به همان نحو كه آن جناب فرمود متحقق شد. پس از چندی آن مرد و زن توبه كردند و به نزد آن حضرت حاضر شدند. پس آن جناب دعا كرد پس به حالت


اولی برگشتند [3] .

و صاحب بحار به اسناد خود از ابن عباس نقل كرده كه:

حسن بن علی روزی بر گاو ماده [ای] گذشت، پس فرمود كه این گاو آبستن است به گوساله كه ماده است و در پیشانی آن و سر دنب آن سفید است. پس به همراه قصاب رفتیم، او را ذبح كردیم پس آن گوساله را به همان نحو یافتیم [4] .

و آخوند ملا آقای دربندی در كتاب اكسیر العبادات نقل كرد از شیخ عاملی از كتاب مناقب فاطمه و ولدش باسنادش از اعمش از ابراهیم از منصور كه گفت:

دیدم حسن بن علی بن ابی طالب را كه با قومی برای استقساء بیرون رفته، پس گفت كه كدام یك دوست تر است باران آید یا تگرگ یا مروارید. عرض كردند كه هر یك را كه تو دوست داری فرمود بشرط اینكه كسی چیزی برندارید پس هر سه بارید و دیدیم حسن را كه می گرفت ستاره ی آسمان را پس از آن می انداخت آن را پس آنها مانند گنجشك هر یك به مواضع خود طیران می كرد.

ایضا روایت داشت از ابن موسی از قبیصه كه گفت:

بودم با حسن بن علی و او صائم بود و ما با او بشام می رفتیم و با او زاد و آبی نبود و چیز با او جز آن مالی را كه بر او سوار بود چون شفق غروب نمود نماز عشا را خواند پس ابواب آسمان مفتوح و قنادیل آویخته شد و ملائكه نازل شدند و با ایشان مائده بود و میوه جات و طشت و ابریقها و ما هفتاد نفر بودیم پس ما هر گرم و سردی را خوردیم تا سیر شدیم و او هم سیر شد و از آنها هیچ كم نشده بود و به بالا رفتند.


ایضا از سوید ازرق از سعد بن منقذ روایت داشته كه:

دیدم حسن بن علی را به مكه و او به كلامی تكلم نمود كه خانه و با اطرافش بلند شد پس ما از آن تعجب داشتیم. بناگاه در مسجد اعظم كوفه او را دیدیم پس عرض كردیم كه تو چنین كردی فرمود كه اگر بخواهم مسجد شما را در ملتقای [5] نهرین فرات و نهر اعلی می برم گفتیم بكن. پس چنان كرد و دوباره برگردانید. و از ابراهیم بن كثیر روایت داشته كه حسن آب خواست قدری دیر شد پس از ساریه [6] مسجد آب برآورد كه خود و اصحابش آشامیدند پس فرمود كه اگر بخواهم به شما شیر و عسل می آشامانم گفتیم: بیاشامان ما را. پس آشامانید به ما شیر و عسل را از ساریه ی مسجد مقابل روضه ی كه در آن فاطمه بود.

ایضا از مجمع البحرین در مناقب سبطین كه تألیف سید ولی الله بن سید نعمةالله حسینی است روایت داشته كه:

یكی از ملوك چین را وزیری بود كه پسری نیكو صورت داشت و پادشاه او را دوست داشت. و پادشاه را دختری بود پس آن پسر و دختر عاشق یكدیگر شدند. پس پادشاه هر دو را كشت پس از آن بسیار پشیمان و با علماء و وزیر در آن باب گفتگو داشت ایشان گفتند كه حسن در مدینه است و قدرت بر احیاء آن دارد تا آن جا شش ماه راه است پس مردی را خواست كه حسن را تا یك ماه اگر در این جا حاضر نكنی تو را به قتل می رسانم. آن شخص در بیرون شهر رفته و نماز گذارد و به سجده رفت و خدا را خواند ناگاه حسن پای مبارك به او زد كه برخیز پس سر از سجده برداشت و سلطان را خبر داد ایشان حاضر شدند آن جناب پسر و دختر را زنده كرد و به یكدیگر تزویج نمود.


و صاحب بحار به اسناد خود روایت كرده كه:

چون معاویه با امام حسن صلح نمود، پس هر دو در نخیله نشستند. پس معاویه گفت: ای ابامحمد! به من رسیده است كه پیغمبر خدا تخمین می كرد خرمای درخت را، پس آیا در نزد تو از آن علمی هست؟ پس به درستی كه شیعه ی شما گمان می كنند كه پنهان نیست از شما علم هر چیزی كه در زمین و آسمان است. پس حضرت امام حسن - علیه السلام - فرمود كه رسول خدا تخمین كیل [7] می فرمود، و من تخمین عدد آن می نمایم. پس معاویه گفت كه چند دانه خرما بر این درخت است؟ حضرت امام حسن فرمود كه غوره ی این درخت چهار هزار و سه عدد شد. آن جناب فرمود قسم به خدا كه دروغ نگفتم و تكذیب نشدم. پس نظر نمود دید كه یك دانه ی غوره ی خرما در دست عبد الله بن عامر است. پس از آن فرمود كه ای معاویه! اگر نه بود اینكه كافر می شدی، خبر می دادم تو را به آنچه عمل می كنی زیرا كه پیغمبرخدا در زمانی بود كه تكذیب نمی شد و تو تكذیب می نمائی! و می گوئی در چه زمان از جدش شنید با صغر سن او؟ قسم به خدا كه زیاد را برادر خود می خوانی و حجر را می كشی و به سوی تو حمل می شود، سرها از بلدی به سوی بلدی. پس چنان شد كه زیاد را برادر خود خواند و حجر را به قتل رسانید و حمل شد به سوی او سر عمرو بن حمق خزاعی [8] .


[1] مكاري: كسي كه اسب و شتر و غيره به كرايه دهد.

[2] بصائر الدرجات 256:5.

[3] بحار الانوار 327:43.

[4] بحار الانوار 328:43.

[5] ملتقا: نقطه ي اتصال، جايي كه دو نهر به هم داخل مي گردند.

[6] ساريه: ستون.

[7] كيل: ظرفي براي اندازه گرفتن مايعي يا چيزي خشك چون گندم و جو و غيره. اندازه نمودن چيزي را به چيزي.

[8] بحار الانوار 43 : 329 و 330.